سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای تنها بهونه من واسه زنده موندن

 

 

 

 می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه
من باشم و تو باشی یک شب مهتابی باشه

می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری
می خوام یه حرفی بزنم که دیگه تنهام نذاری

می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم
می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم

می خوام که جادوت بکنم همیشه پیشم بمونی
از تو کتاب زندگیم یه حرف رنگی بخونی

امشب می خوام برای تو یه فال حافظ بگیرم
اگر که خوب در نیومد به احترامت بمیرم

امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم
برای خوشبخت شدنت خدا خدا خدا کنم

امشب می خوام رو آسمون عکس چشات رو بکشم
اگه نگاهم نکنی ناز نگاتو بکشم

می خوام تو رو قسم بدم به جون هر چی عاشقه
به جون هر چی قلب صاف رنگ گل شقایقه

یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری
بدون یه خداحافظی پر نزنی تنها نری

یه موقعی فکر نکنی دلم واست تنگ نمیشه
فکر نکنی اگه بری زندگی کمرنگ نمیشه

اگه بری شبا چشام یه لحظه هم خواب ندارن
آسمونای آرزو یه قطره مهتاب ندارن

راستی دلت میآد بری بدون من بری سفر
بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر

اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته باشم

حتی اگه دلت نخواد اسم تو تو قلب منه
چهره تو یادم می آد وقتی که بارون می زنه

ای کاش منم تو آسمون یه مرغ دریایی بودم
شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم

ای کاش بدونی چشمات و به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم

به آرزوهام می رسم اگر که تو پیشم باشی
اونوقت خوشبخت میشم مثل فرشته ها تو نقاشی

تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی مرگ گلهای مریمه

نگام کن و برام بگو بگوی می ری یا می مونی
بگو دوسم داری یا نه مرگ گلهای شمعدونی

نامه داره تموم میشه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل آسمون عاشقی و بی انتها

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/4/23ساعت 5:4 عصر توسط niki نظرات ( ) | |

سلام بچه ها

دلم نیومد این داستان قشنگه براتون نگم......

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...

 

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می
زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز
بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو
به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر
ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون
نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم
صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه
خالی شد . . .

 

نظر فراموش نشه .
نوشته شده در جمعه 89/4/18ساعت 5:59 عصر توسط niki نظرات ( ) | |

من از تو دل نمی برم اگر چه از تو دلخورم

 

اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم

 

 

هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام

 

منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام

 

 

 

تو در سراب آینه شبانه خنده می کنی

 

من شکست داده راخودت برنده می کنی

 

 

 

نیامدی و سالها نظر به جاده دوختم

 

بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم

 

 

 

رفیق روزهای خوب رفیق خوب روزها

 

همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها

 

 

 

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی

 

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی......

 

 

 

  سلام بچه ها !

دلم دوباره گرفته....

 

واقعا نمی دونم این دل دیوونه چه مرگشه!!هی می خوام به روش نیارم ولی دوباره می گیره!!!

شما بگید چی کار کنم ؟؟

یاد گذشته ها افتادم سفرمشهد!

چه خاطرات خوبی بود! تو قطارمشهد من ومهدیس ونجمه و

زهرا( که همون اول خوابید!!!)

 

چه قد خوش گذشت من ومهدیس وقتی نجمه وزهرا خوابیدند ازبالا قطره قطره آب ریختیم روسرشون ولی بیدار نشدند ! بعد بامشت آب پاشیدیم ولی بیهوش تراز ا ین حرف ها بودند که بیدارشن!!

ومن و مهدیس از خیرش گذشتیم .

 

یاوقتی که نوبت سوغاتی خریدن بود یه شب تاصبح فکر کردیم که برا ص....وم....و.س....و ا..... چی بخریم!

قشنگ اینجاست که برا هیچ کدومشون  نخریدیم ومن دیوونم بهش ندادم!!(لیاقت نداشت)

 

یا وقتی من ونجمه زیر بارون تمام راه پیاده برگشتیم وسیل متلک هایی که بارمون می کردن

(آخه جفتمون موش آب کشیده شده بودیم !!)

 

 

 

مهدیس ! دیوووووووونه ،خودتو آینه تم !! اگه تو وسایل آرایشی وسشواری و.... نبود ، منم نبودم!

 

 

 

یا مهمانی تو کوپه ها چه قد حال داد وقتی که لباس هامونو مثل دهاتی ها پوشیدیم وعکس گرفتیم    

!(یادته هدی) بردیای من!

 

 

خیلی خاطره دیگم دارم ......

ولی نمی گم!!!

 

چه قدر جای مریم خالی بود(عزیزم!!)

 

نمی دونم شاید دلم برا اون روزهاتنگ نشده هر جه هست هیچ حسی خوبی نیست!

 

به قول یکی بابه یادآوری خاطره ها بدتر دلتنگ می شیم

پس خداحافظ

همین الان

 

 my heart

 


نوشته شده در دوشنبه 89/4/14ساعت 8:37 عصر توسط niki نظرات ( ) | |

 باز باران

نه نگویید با ترانه

می سرایم این ترانه جور دیگر

باز باران بی ترانه

دانه دانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید روز باران

پا به پای بغض سنگین

تلخ و غمگین

دل شکسته

اشک ریزان

عاشقی سر خورده بودم

می دریدم قلب خود را

دور می گشتی تو از من

با دو چشم خیس و گریان

می شنیدم از دل خود

این نوای کودکانه

پر بهانه

زود برگردی به خانه

یادت آید هستی من

آن دل تو جار می زد

این ترانه

باز باران

باز می گردم به خانه....


نوشته شده در یکشنبه 89/4/6ساعت 7:29 عصر توسط niki نظرات ( ) | |

این واسه توست بی وفا.......

 

می دونستم عزیزم یه روز از همین روزا

 ما رو از هم می گیره روزگار بی وفا

سهم من از عشق تو تلخی فاصله شد

سهم تو ازعشق من شور عشق تازه شد

اگه می دونستم عزیزم قسمتمون می شه جدایی

دنبال رد پات نمی گشتم تا بدونم که تو کجایی

اگه می دونستم زمونه با من ودل نامهربونه

نمی ذاشتم حتی یادت توی خاطرم بمونه قابل بخشش نیست

 

چه جوری این همه خاطره بره ازسرمون دیگه تونیستی رفتی به یه سفر دور .......

 

باشه تنهام بزار ولی نگو تنهام دیگه فقط جوابتو سکوت لبهام می گه

برو فکرشم نکن برگردی دیگه

به من بد کردی ،آخه گناهم چیه ؟

 من دوست داشتم

آره گناهم اینه..........!!!گریه‌آور

 

تنها

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/3ساعت 1:9 عصر توسط niki نظرات ( ) | |

شب و قصه بافان دیو و پری
من و آرزوهای خاکستری
شبی با صداقت مرا آفرید
به قید ضمانت مرا افرید
همان دم که خاک مرا می سرشت
الفبای عشق تو را می نوشت
زمینی که بر آن فرود آمدم
به قصد صلاه و سجود آمدم
 من و تو دو بیگانه نامدار
دو نیکو صفت آریایی تبار
معمای ما زندگی ساز بود
زمین با عدالت هم آواز بود
دلم با نگاه تو خو می گرفت
گل عشق ما رنگ و بو می گرفت
شبی نم نمک آسمان تار شد
شب سالم عشق بیمار شد
 یکی قصه های مرا می سرود
یکی در معمای بود و نبود
 
شبی از خیالم غریبی گذشت
پری چهره ی ناشکیبی گذشت
غریبی که می دیدی اش ، عشق بود
تو ناخوانده می خواندی اش ، عشق بود
شب و آرزوهای خاکستری
مجزا نگشتند دیو و پری.....

 

مریم اسدی

 

دوست داشتم اولین شعر وب با شاعر دوست داشتنی مریم اسدی شروع کنم امیدوارم خوشتون بیادچشمک


نوشته شده در پنج شنبه 89/4/3ساعت 12:48 عصر توسط niki نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت